جدول جو
جدول جو

معنی ناخوش شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناخوش شدن
(صَ / صِ قَ دَ)
بیمار گشتن. (ناظم الاطباء). مریض شدن. و نیز رجوع به ناخوش شود
لغت نامه دهخدا
ناخوش شدن
بیمارشدن مریض گشتن
تصویری از ناخوش شدن
تصویر ناخوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش شدن
تصویر خاموش شدن
ساکت شدن، دم فرو بستن
قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، فرو نشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(طَ کَ دَ)
حرام شدن. (ناظم الاطباء) ، کساد. (ترجمان القرآن) (دهار). زیف. تزیف. کاسد شدن. اکساد. و رجوع به ناروائی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ گِ رِ تَ)
پسند نکردن. (ناظم الاطباء). خوش نیامدن. بد آمدن. خوش نداشتن. نپسندیدن. استبشاع. اعتناف. ناپسند افتادن. مقابل خوش آمدن. رجوع به خوش آمدن شود: افشین را سخت ناخوش و هول آید در چنین وقت آمدن من نزدیک وی. (تاریخ بیهقی). قوم را سخت ناخوش می آید وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن. (تاریخ بیهقی). خداوند، باشد که با خاصگان خوش گوید و ایشان را از آن ناخوش آید. (تاریخ بیهقی ص 61). سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به. (تاریخ بیهقی). اسکندر میدانست که دختر را آن حرکت ناخوش آمد. (اسکندرنامه). گفت با پدر اگر سخن بگویم از دو بیشتر نگویم تا شما را خوش آید یا ناخوش. (قصص الانبیاء). امیرنصر خبر یافت، ناخوش آمدش بجهت آنکه بی دستوری بود. (تاریخ بخارا). کاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آن کس رااز آن کار باز نتواند داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ناخوشت آید مقال آن امین
در نبی که لااحب الاّفلین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ قَ زَ دَ)
استبشاع. (تاج المصادر بیهقی). تقذر. استکراه. تطهم. (از منتهی الارب). نپسندیدن. خوش نشمردن. خوش نداشتن
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ قَ کَ دَ)
ناگوار ساختن. تباه کردن:
بکوشد ز بهر درم پنج و شش
که ناخوش کند بر دلش روز خوش.
فردوسی.
مگر سیستان را پر آتش کنیم
بر ایشان شب و روز ناخوش کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ دَ)
نیست شدن. ناپیدا شدن. (ناظم الاطباء). نابود گردیدن. فنا شدن. معدوم شدن. مضمحل گشتن. هلاک شدن. نیست گردیدن. فانی شدن. از بین رفتن. تفانی. زهوق. انقضاء. منقضی شدن. عدم شدن:
گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم دشمن شما را شد سبق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ کَ دَ)
حرف نزدن. (ناظم الاطباء). ساکت شدن. دم فروبستن. زبان در کام کشیدن. از سخن باز ایستادن. اخراد. (اقرب الموارد). ارمام. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). اسکاته. (اقرب الموارد). اضباب. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). اسماط. (منتهی الارب). اقراد. (اقرب الموارد). امساک. اسطار. (منتهی الارب). انصاف. (تاج المصادر بیهقی). تسمیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تصمیت. (اقرب الموارد). ضب ّ. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). سکت. سکوت. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). نصت. (منتهی الارب) : خاموش شدم که دانستم که راست می گوید اما قرار نمی یافتم. (تاریخ بیهقی).
هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد
یاد تو ز خاطرم فراموش نشد.
خاقانی.
گویاترم ز بلبل لیکن ز غم چو باز
خاموش از آن شدم که سخندان نیافتم.
خاقانی.
افسوس که اهل خرد و هوش شدند
وز خاطر یکدگر فراموش شدند
آنانکه بصد زبان سخن میگفتند
آیا چه شنیده اند که خاموش شدند.
مقیمی.
، خاموش شدن از خشم. از حال غضب بیرون آمدن. از عصبانیت در آمدن. از تندی فرونشستن. فروکش کردن. فرود آمدن. کظم. کظوم. (اقرب الموارد) ، خاموش شدن از بیم. از روی ترس دم فروبستن. اسباط، خاموش شدن آتش. فرومردن آتش. انطفاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاموش شدن چراغ. فرومردن چراغ. خفتن چراغ.
- خاموش شدن چراغ عمر، مردن. جان سپردن. وفات کردن.
- خاموش شدن از اندوه، از اندوه بیرون آمدن
لغت نامه دهخدا
تباه کردن ناگوارساختن: بکوشد زبهر درم پنج و شش که ناخوش کند بر دلش روز خوش. (شا) مقابل خوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوش شمردن
تصویر ناخوش شمردن
نپسندیدن اکراه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوش آمدن
تصویر ناخوش آمدن
خوش نیامدن ناپسند آمدن: (خداوند باشد که باخاصگان خوش گوید و ایشان را از آن ناخوش آید)، نامطبوع بودن دلپسند نبودن: (پس تشدیدباحرف راء ناخوش نیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسور شدن
تصویر ناسور شدن
جراحتی که به خون بیفتد، چرکین شدن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
ليتمّ تدميرها
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
Perish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
périr
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
perecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
死亡する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
فنا ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
ตาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
binasa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
להיכחד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
死亡
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
zginąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
kuangamia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
사라지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
yok olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
ধ্বংস হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
perecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
perire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
umkommen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
omkomen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
загинути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
погибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نابود شدن
تصویر نابود شدن
नष्ट होना
دیکشنری فارسی به هندی